چگونه هدف گذاری کنیم
چه چیزی آرزوها و خواستهها و هوسها را به اهداف تبدیل میکند؟ آیا انگیزه، نقش مهمی در رسیدن به هدفهای ما دارد؟ وقتی به معنی و عمق بعضی واژهها نگاه میکنیم، به نکات زیادی دست پیدا میکنیم. بهجای اینکه واژهها را معنی کنیم، باید آنها را معنا کنیم. معنا کردن یعنی عمل کردن به یک کلمه یا واژه یا فکر و فلسفهای در زندگی. آرزو کردن نوعی هوس است؛ مثل آرزوی داشتن ماشین خوب و از همان جنس است و به قلب ما مربوط میشود. پشت این آرزو و خواستن، سابقهای وجود ندارد، زیاد پابرجا نیست و رسمیت ندارد.
وقتی چیزی را آرزو میکنیم یا هوس میکنیم داشته باشیم، اگر این احساس در قلب ما بماند، هیچوقت به هدف تبدیل نمیشود.
باید یاد بگیریم که آرزوها و هوسها و هیجاناتی را که برای رشد و موفقیت به آن نیاز داریم، به هدف تبدیل کنیم. کتابهای زیادی دربارهی هدفگذاری نوشته شده که بعضی افراد، واژههایی مثل Smart و celiver و کلماتی از این دست ساختهاند که هر حرف آن، اشاره به واژهای دارد که راهکاری برای هدفگذاری است. اولین کتابی که در این زمینه خواندم، کتابی از برایان تریسی در حدود سال 1380 بود. بعید میدانم کسانی که این کتابها را نوشتهاند یا دربارهی آنها سخنرانی میکنند، خودشان با همین روش این کتابها را نوشته و دربارهی آنها سخنرانی کرده باشند و حتی برایناساس زندگی کرده باشند. این کارها نوعی زیبا جلوه دادن مطالبی است که مدرسان انجام میدهند تا به کارشان شکل علمی بدهند. من هیچ نقدی به اینگونه سمینارها ندارم و اگر هدف آنها، یاد دادن روشهای هدفگذاری و بهتر شدن دیدگاه افراد نسبت به هدفگذاری باشد، خوب است. هدف، جایی یا چیزی است که میخواهیم به آن برسیم و همه میدانیم کجا یا چیست؛ ولی شکل و مسیری که باید برای رسیدن به آن طی کنیم، زیاد مشخص نیست.
هوس چون از قلب برمیآید، پایدار نیست و منفعتی هم در آن وجود ندارد. مثل کسی که هوس فالوده میکند؛ ولی دیابت دارد و میداند برایش ضرر دارد. هدف این شخص چیست؟ هدفش این است که زنده بماند یا از زندگی لذت ببرد؟ گاهی تشخیص مرز این دو از هم دشوار است. یعنی فکر میکنیم آرزوها و هوسها، هدفهای ما هستند. وقتی به سمت هدفی میرویم، خود هدف اهمیت چندانی ندارد. بعضی کارها و برنامهها در طول مسیر انجام میشود که از خود هدف مهمتر است. دقیقاً در کتابها و سمینارها به هدف و اهمیت و روشهای مختلف هدفگذاری اشاره شده؛ ولی به مسیرها پرداخته نشده است.
به نظر من، هدف در مربعی شکل میگیرد که آن مربع، تعیین کنندهی رسیدن ما به هدف است. اگر هر کدام از اضلاع این مربع در هدفگذاری نباشد، هدف ما فقط آرزو و هوس است. چهار ضلع اصلی و چارچوب این مربع که ما را به هدف میرساند، عبارتند از:
- منافع: منافعی که از هدف به دست میآوریم.
- منابع: منابعی که برای رسیدن به آن مزیت یا منفعت بهواسطهی رسیدن به هدف نیاز داریم.
- موانع: موانعی که در مسیر ایجاد میشود.
- مواقع: در واقع، موقعیتسازی هدف است.
قبل از ادامه مطالعه مقاله، ابن ویدئو کوتاه که در مورد چهار عنصر فوق تضیح داده است را ببینید
ضلع اول: منافع هدف
من منافع را مثل باغچهی زندگی در نظر میگیرم. اگر هفتاد یا هشتاد سال عمر کنیم، بهازای هر سال، چه درختی در این باغچه کاشتهایم که ماندگار شود؟ بهازای هر سال یا هر چند سال، چه دستاوردی در زندگی داشتهایم؟ خانه، ماشین، مدرسه، کتاب، اثری هنری؟ همهی اینها، بخشی از همان منافع است.
اگر منافع درستی برای آرزوهایمان تعریف کنیم، آرزوها را به هدف تبدیل کردهایم. هدفهای واقعی، منافع تعریف شده و مشخصی دارند.
کسی که هوس میکند غذایی را بخورد، به منفعت لحظهای آن فکر میکند و به فکر ضرر و آسیبی نیست که این غذا به بدنش میرساند. هدفها بیشتر از جنس آن چیزهایی است که پشت آن منافع تعریف شده هست؛ ولی هوس اینطور نیست؛ صرفاً دلمان میخواهد یا دوست داریم کاری را انجام ندهیم، ولی انجام میدهیم. آنها تأثیری در زندگی، عملکرد، پول و آرامش ما یا در واقع، باغچهی زندگی ما ندارند.
برای هدفمان باید مزیت یا منفعتی شخصی تعیین کنیم. اگر هدفمان برای ما منفعتی نداشته باشد، مغز ما اجازه نمیدهد بازی برد- بردی ایجاد کنیم و هرجا وارد رابطهی کاری یا تجاری شویم، چون منفعت خودمان در آن نیست، به نقطهای که میرسیم، آن رابطه به هم میخورد. این اصل در زندگی شخصی، ارتباط با مشتری و رابطهی کارمند و کارفرما هم صادق است. پس اول باید به خاطر داشته باشیم که آرزوها و هدفهای خودمان باشد و دوم، منافعی که تعیین کردهایم، کاملاً قابل لمس باشد و فکر کنیم که این هدف، چه منافع و مزایایی برای ما دارد.
بخش مهمی از این منافع، منافع مالی است. خیلیها میخواهند زندگی شاد و آرامی داشته باشند. مسلماً بدون پول نمیتوان زندگی شاد و آرامی داشت. قطعاً پول نمیتواند بهاندازهی سلامتی و اعتبار اهمیت داشته باشد؛ اما اگر جایی در زندگی این حفره یا اشکال کوچک ایجاد شده باشد، اعتبار و آرامش ما از بین میرود. هیچوقت نباید پول را چرک کف دست بدانیم.
ضلع دوم: منابع هدف
فرض کنیم میخواهیم برای تحصیلات به انگلستان برویم. برای این کار چه منابعی لازم داریم؟ پول، روابط، شناخت از کشور مقصد، داشتن آشنایان مقیم آن کشور و خیلی چیزهای دیگر. همهی اینها درست؛ ولی اگر زبان انگلیسی بلد نباشیم، آن منابع به چه دردی میخورد؟ پس بهجای اینکه یک هدف را براساس منابع اجرایی کنیم، اول باید روی منابع موجود تمرکز کنیم. جدای از این منابع، اتفاقاتی هم رخ میدهد و با کمبودهایی مواجه میشویم که در
هدفهایی به آرزو تبدیل میشوند یا آرزوهایی به هدف تبدیل نمیشوند که منافع یا مزایایی که از آن آرزوی قلبی به دست میآوریم، مشخص نیست و هنوز آن را پیدا نکردهایم.
روحیه، خواستهها و اعتمادبهنفس ما تأثیر میگذارد. به نظر من، کمبودها خیلی خوب است. اگر ما در رسیدن به هدفی شکست میخوریم، این شکست به ما نشان میدهد که کمبودها کجاست و کجا را باید توسعه دهیم. اگر برای رفتن به انگلستان شکست بخوریم، این شکست به ما نشان میدهد که کمبودها کجاست. برای مثال، نشان میدهد که مشکل زبان داریم و باید آن را توسعه دهیم.
اگر اول به منابع نگاه کنیم، بعد به هدف، زودتر به هدف میرسیم.
اگر اول هدف را تعیین کنیم، بعد به سراغ ایجاد منابع برویم، در مسیر اشتباهی پا گذاشتهایم. در واقع، در مسیر رسیدن به هدف، بیراههای ایجاد کردهایم و به دنبال آن رفتهایم یا در مسیر توقف کردهایم تا منابع و ابزار لازم برای رشد ایجاد شود. این مسئله باعث میشود چیزهای دیگری را هم از دست بدهیم. برای فراهم شدن این منابع باید معطل بمانیم و بسیار دیرتر به هدف برسیم که مسلماً در این فاصله، چیزهایی را از دست خواهیم داد که مهمترین آن، زمان است. روحیه، ارتباطات، رابطه با دیگران و انرژی، از عوامل مهم دیگری است که از بین میرود. معمولاً در هدفگذاری، ارتباط ایجاد میکنیم و افراد را منتظر خودمان نگه میداریم تا منابع ما کامل شود. برای انجام پروژه، با افراد دیگری کار میکنیم و در ارتباط هستیم که این تعلل، عمر و وقت و انرژی آنها را هم از بین میبرد و هدر میدهد.
گاهی اهدافی را مشخص میکنیم که از نظر مالی، روحی، جسمی، روانی و… توان اجرایی کردن آن را نداریم. فرض کنید من شکستن رکورد وزنهبرداری حسین رضازاده در المپیک را بهعنوان هدف برای خودم تعیین کنم. این هدف شدنی نیست و من چنین توانی ندارم. یعنی در شناخت منابع خود دچار توهم و اعتمادبهنفس کاذب هستم.
بعضیها پیشنهاد میکنند که برای هدفمان زمان مشخص کنیم. این پیشنهاد خوبی نیست؛ چون بارها و بارها این کار را انجام دادهایم و مدت زیادی هم از آن گذشته است؛ ولی به هدف نرسیدهایم. هدفهایی به آرزو تبدیل میشوند یا آرزوهایی به هدف تبدیل نمیشوند که منافع یا مزایایی که از آن آرزوی قلبی به دست میآوریم، مشخص نیست و هنوز آن را پیدا نکردهایم. اغلب وقتی به این آرزوها و هدفها نگاه میکنیم، متوجه میشویم که آنها آرزوهای ما نیست و آرزوهای دیگران است. آرزوهای پدر و مادرمان، همسرمان، مدیرمان یا افراد دیگر.
درست مثل انتخاب شغل است. شما رشتهی پزشکی را دوست دارید و هدفتان این است که پزشک شوید یا دوست دارید فرزندتان پزشک شود. انتخاب شغل، چند نکتهی کلیدی دارد که میتواند مثال مناسبی برای منابع باشد.
- آیا فرد به این شغل علاقه دارد؟
- اگر علاقه دارد، آیا توان انجامش را هم دارد؟ برای مثال، کسی که پای پرانتزی دارد، در تست خلبانی رد میشود؛ یعنی ساختار فیزیکی و استخوانبندی او مناسب خلبانی نیست؛ حتی اگر علاقهی زیادی به آن داشته باشد.
- چه روحیهای دارد؟ شاید علاقه و توان کاری وجود داشته باشد؛ ولی روحیهی لازم وجود نداشته باشد. مثل کسی که به پزشکی علاقه دارد؛ ولی از خون میترسد. توان و علاقه بهتنهایی کافی نیست.
منابع همیشه ترکیبی از این سه بخش است که در بیشتر کتابها دربارهی آن صحبت شده است. یکی از منابعی که من اعتقاد زیادی به آن دارم، ظرفیت افراد است. برای مثال، فردی در قرعهکشی برنده میشود یا ارث و پول هنگفتی به او میرسد. یکسال بعد میبینیم زندگیاش هیچ فرقی با قبل نکرده است؛ چون ظرفیت ذهنی، مالی و انسانی لازم را نداشته که میتواند یکی از اشکالات منابع باشد.
ضلع سوم: موانع هدف
خیلیوقتها منفعت رسیدن به هدف را میشناسیم و میدانیم بعد از رسیدن به آن، رشد زیادی خواهیم کرد؛ منابع لازم را هم در اختیار داریم؛ ولی به موانع فکر نمیکنیم. در واقع، طرح و برنامهای برای موانع نداریم. اگر هدفگذاری کنیم و به موانع فکر نکنیم، هدفمان با آرزو یا همان هوس فرقی ندارد. خیلیوقتها دلمان چیزی میخواهد. مثلاً غذایی هوس میکنیم و به رستوران میرویم؛ اما رستوران بسته است. پس هدف ما که رفع گرسنگی بوده، چه میشود؟ در این مواقع، به موانع فکر نکردهایم. اشکال کار دقیقاً همینجاست؛ یعنی اگر به موانع فکر نکنیم، همهی آن منابع و منافع از بین میرود و آسیب میبیند. اصلاً موانع برای از بین بردن و هدر دادن دو ضلع اول، یعنی منابع و منافع ایجاد شده است. پول، منبعی برای به دست آوردن روحیه از یک منفعت است. چیزهای زیادی میتواند مانع رسیدن ما به هدفمان شود. بزرگترین مانع رسیدن ما به اهدافمان، شناخت خودمان است. اینکه میخواهیم در زندگی برنده باشیم یا بازنده. فرق برندهها و بازندهها در زندگی، دقیقاً همین است.
هیچوقت مسیر آنطورکه فکر میکنیم، پیش نمیرود؛ یا بهتر میشود یا بدتر، یا سریعتر به هدف میرسیم یا دیرتر. هیچکس نمیتواند ادعا کند که با زمانبندی و برنامهریزی دقیق به هدف رسیده است؛ چون همهی اتفاقاتی که در مسیر میافتد، شاخصهای متغیری دارند. زندگی کاری و تجربهی تجاری ما هم همینطور است. اول هر سال، هدفگذاری و برنامهریزی میکنیم. در اواسط سال متوجه میشویم که بخش زیادی از این هدفها را به دست آوردهایم. مگر این اهداف یکساله نبود؟ پس چطور به این سرعت و طی کمتر از یک سال به آنها رسیدیم؟ خیلی خوب است که زودتر به هدف رسیدهایم؛ ولی در زمانبندی اشتباه کردهایم. باید منابع و منافع را داشته باشیم و موانع را هم ببینیم. موانع میتواند دو عامل دیگر را آسیبپذیر کند و باعث شود به ضلع چهارم، یعنی مواقع و زمانهای مدنظر نرسیم.
ضلع چهارم: مواقع هدف
چارچوب هدفگذاری، زمانی معنی پیدا میکند که موقع و زمان رسیدن به هدف و سه عامل دیگر یعنی منافع، منابع و موانع را معنا و مشخص کنیم که قرار است کی و چگونه به هدف برسیم. در چنین شرایطی، زمانبندی هیچ معنایی ندارد. به نظر من، بهجای هدفهای زمانی باید هدفهای رویدادی تعیین کنیم. منظور از مواقع یا موقعیتسازی، رویدادسازی برای هدف است. برای مثال، بهجای اینکه بگوییم امسال میخواهم اولین کتابم را بنویسم یا تا آخر سال، زبان فرانسه یا هر مهارت دیگری را یاد بگیرم، بگوییم میخواهم در روز تولدم از کتابم رونمایی کنم یا روز تولد فرزندم، فلان ماشین یا خانه را خریده باشم یا در روز تولد مادرم، مدرک زبان یا هر مهارتی را به او تحویل بدهم. با این کار، هم تاریخ مشخص میکنیم، هم هدفمان را رویدادی کردهایم و هم ضلع چهارم یعنی مواقع را شکل دادهایم.
خیلیوقتها حس خوب هدفگذاری به اقدام تبدیل نمیشود؛ چون فقط حس است. حس همیشه باعث پیش بردن افراد نمیشود.
مهمترین مسئله در رسیدن به هدف این است که در مسیر، چه اتفاقاتی برای ما میافتد. مسیر را نمیتوانیم با حس طی کنیم؛ چون این حس یا وجود دارد یا وجود ندارد. مثل زمانی که میگوییم حس انجام کاری را نداریم. حتی اگر این حس وجود ندارد، باز هم باید کار خود را انجام بدهیم. در مسیر، با اقدام، عمل و گاهی خشونت نسبت به خودمان میتوانیم پیش برویم. برای رسیدن به اهداف نباید هر پاسخ و بهانهای را از خودمان قبول کنیم. برای همین، هدفگذاری حس خوبی است؛ ولی موقع عمل که از حس خبری نیست، تبدیل به هدف نمیشود. حس مربوط به هوس و آرزوست؛ مثل حس خوب سفر رفتن و زندگی رؤیایی داشتن. برای رسیدن به این حس باید به انسانی تبدیل شویم که توانایی انجام دادن و رسیدن به این حس خوب را داشته باشد و این زندگی را بسازد.
نتیجه یا اقدامها؟
خیلی افراد میپرسند در هدفگذاری باید به نتیجه فکر کنیم یا اقدامها؟ در فرآیند هدفگذاری، صددرصد باید به اقدامها توجه کنیم. نگاه کردن به نتیجه، گاهی به ما استرس وارد میکند؛ مثل شرکت در مسابقهی فوتبال. اگر بهجای فکر کردن به اقدامها به نتیجه توجه کنیم، درست عمل نخواهیم کرد. نگاه کردن به نتیجه در ما استرس ایجاد میکند و اجازه نمیدهد اقدامهای لازم را انجام بدهیم. برای رسیدن به هدف باید روی اقدامها تمرکز کنیم، نه نتایج. اقدامات ما را به نتایج میرسانند.
زندگی شخصی هم مثل مسابقهی فوتبال است. اگر در چهلسالگی هنوز به نتایج زندگی فکر میکنیم و استرس بالا رفتن سن را داریم، فکر کردن به این مسائل، استرس و ترس ما را نسبت به گذشت زمان و گذر عمر بالا میبرد. باید کارهایی انجام بدهیم که قطعاً به نتیجه میرسد. در مجلهی کسبوکار هاروارد، مقالهی جالبی خواندم که به تفاوت نتیجه با اقدام پرداخته بود. در این مقاله، اشاره شده بود که میلیاردرهای برتر دنیا، بهطور میانگین هفده بار به نقطهی صفر رسیدهاند. اگر این افراد به نتیجه فکر میکردند، الان کجا بودند؟ مهم تمرکز بر اقدامات است. آنها هیچوقت فکر نکردند که موفق میشوند یا شکست میخورند؛ بلکه کار درست را انجام دادهاند. الان هم که افراد موفقی هستند، باز هم به نتیجه فکر نمیکنند. بیشتر روی اهداف و خواستههای قلبی و ذهنیشان سرمایهگذاری میکنند و چارچوب هدفگذاری، منابع، منافع، موانع و مواقع را آنجا به وجود میآورند.
برنامهریزی مرحلهی خاصی نیست؛ ولی باید در هر چهار ضلع وجود داشته باشد. فرض کنید در یک مصاحبهی شغلی حذف شدید، چه برنامههای دیگری دارید؟ اگر طرح اول به نتیجه نرسید، طرح بعدی چیست؟ در تمام این مراحل به برنامهریزی نیاز داریم. جزءجزء کردن کارهایی که برای رسیدن به هدف انجام میشود، برنامهریزی و اقدام است و هیچ ربطی به انگیزه ندارد. برنامهریزی و انگیزه داشتن، هیچ ارتباطی با هم ندارند و برنامهریزی فارغ از انگیزه است.
برای مثال، امروز باید پنجاه صفحه از کتابی را مطالعه کنیم، فایل صوتی گوش کنیم، چهار مورد از نیازهای مشتری یا گله و نارضایتی آنها را بررسی کنیم و روی اشکالات رابطهای با خانوادهمان فکر کنیم. این یعنی برنامهریزی. انگیزهای در آنها وجود ندارد؛ آن کارها را باید انجام بدهیم.
هیچ رابطهای بین هدفگذاری و انگیزه وجود ندارد. تمام هدفهایی که تعیین کردیم و انگیزههایی که داشتیم، چه شد؟
انگیزه مثل چای وسط روز برای رفع خستگی است. نمیتوانیم بگوییم سوخت اصلی است.
در قسمت دوم سریال رکاب، مفصل به این تفاوت پرداختیم. من هیچ اعتقادی به انگیزه ندارم. برای مثال، قول دادهام در زمان مشخصی یک فیلم آموزشی آماده کنم تا در شبکههای اجتماعی و سایتم منتشر کنم. افراد زیادی هم منتظر این فیلم هستند. نمیتوانم بگویم امروز هوا ابری است و من انگیزهی انجام این کار را ندارم. باید این کار را انجام بدهم. برای همین میگویند هدف یا هوس. در هوس، انگیزهی زیادی وجود ندارد. برای مثال، هدف و انگیزهی خیلی از شرکتکنندگان برنامهی عصر جدید، دیده شدن است که در واقع هدف نیست؛ بلکه هوس دیده شدن است. به همین دلیل است که بیشتر آنها با چهار رأی قرمز حذف میشوند؛ اما عدهای آمدهاند که بهترین کارشان را اجرا کنند. آنها برد میکنند و موفق میشوند. اگر دقت کنید، در تمام برنامههای استعدادیابی در همهی دنیا، همین مدل وجود دارد.
این، تفاوت انگیزه داشتن و انگیزه نداشتن است. اگر انگیزه از دست برود و نتوانیم کاری انجام بدهیم، یعنی ما هوس و آرزوی انجام آن کار را داشتهایم. بهمحضاینکه به اولین مانع برخورد کنیم، انگیزه از بین میرود و متوقف میشویم و در واقع، ضلع چهارم چارچوب هدفگذاری ما شکسته میشود و همهچیز به هم میریزد. نکتهی آخر اینکه باید از داشتن هدفهای زیاد بترسیم. اگر هدفهای زیادی داریم، به این معناست که هوسها و آرزوهای ما زیاد است.
برای سه ماه آینده یک هدف اصلی تعیین کنیم که حتماً باید آن را انجام بدهیم. باتوجهبه کارکرد و چارچوب هدفگذاری باید ببینیم:
- با رسیدن به این هدف، چه منافع و مزایایی به دست میآوریم؟
- در حال حاضر برای رسیدن به این دف، چه منابعی در اختیار داریم؟
- کدامیک از موانع و سدهایی که در مقابل ما قرار میگیرد، قابل پیشبینی است و نسبت به آن اتفاقات و موانع، چه واکنشی باید داشته باشیم؟
- چه زمانی میخواهیم و باید به هدفمان برسیم تا حس ماندگاریِ بیشتری داشته باشیم؟ مثل فوتبالیستی که در روز تولدش گل میزند و این گل برای او خیلی خاص میشود. این دقیقاً به دلیل رویدادی بودن آن زمان است.
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
تکنیکهای هک رشد
مبانی هک رشد
هک رشد بازاریابی
درباره بیزینس کوچینگ چه میدانید؟
چگونه بیزینس کوچ شوم؟
آموزش هک رشد
7 دیدگاه
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
ممنون .گاهی چند جمله کوتاه ولی تاثیر گذاری انرژی میشه برای ادامه دادن مسیر … ممنون بابت تلنگر های ذهنیه همیشگیتوون
عالی بود مقاله به شدت کاربردی ومفید
به نظر من خیلی مختصر و در عین حال جامع بود .خیلی کلیدواژه ها خوب توضیح داده شده بودند و مطلب بسیار مفیدی بود که براحتی میتواند مشکلات عملیاتی کردن یک هدف رو تقسیمبندی و قابل انالیز کردن کنه.من به نوبه خودم سپاسگزارمکه تجربیات کاربردی خودتون رو در اختیار میگذارید.پایدار و پیروز باشید.
سلام
سپاس از مقاله کاربردی شما
مقاله شما را مطالعه کردم ، مطالب جدید ، رویکردی تازه و راهکارهای عملی برای هدفگذاری از خصوصیات بارز این متن بود.
روز یکشنبه بود که با برخی از همکاران ترتیب جلسهایی را در خصوص هدف گذاری و استراتژی کسب وکار برای ۲ روز بعد یعنی سهشنبه تعیین کردیم و در این بین ، من به دنبال منابع مطالعاتی بهروز و کاربردی بودم که به نظرم مقاله شما بخشی از نیاز تیم ما را برطرف خواهد کرد.
موفق باشید – سهرابی
سلام
بسیار کاربردی وشفاف وراه گشا وموشکافانه .
درست دست گذاشتن روی نقطه درد وارائه راه حل ودرمان
سپاس از مطالب کلیدی خدا خیرتون بده
توهم زدا ترین مقاله عمرم بود مرسی استاد
واقعا یک جمله و یا حتی یک کلمه ی استاد من و به فکر وا میداره که کجای کار هستم در شغلم و یا در زندگی …
ممن و سپاس بابت این همه مطالب زیبا و بجا و ارزنده
🙏🏻🙏🏻🙏🏻🙏🏻🌺🌺🌺🌺